۱۳۹۷ خرداد ۱۲, شنبه

سکس آخرت

پرده اول:دفتر عزرائيل يكي ازفرشته هاي پستچي وارد ميشود.عزرائيل پشت ميزش نشسته ودارد باتلفن صحبت ميكند.عزراييل:به جان شما نميشه.اين مهلتش گذشته.همين الآنم خيلي بهش مهلت دادم.الآن 2ساله داره زندگي ميكنه.پس فردا پاي من گيره.صداازپشت تلفن:حالاشمايك كاري بكنين.بچه خوبيه.ثواب داره.من با جبرييل هم صحبت كردم.ايشون قول دادند به خدا توصيه اش رابكنند.عزراييل ديگرچيزي نميگويدوازكسيكه بااو حرف ميزند خداحافظي ميكند.فرشته پستچي خبردار ايستاده ومنتظرتمام شدن حرف عزراييل است.عزراييل گوشي را ميگذارد واز او ميپرسد:چيه چيكارداشتي؟فرشته پستچي:قربان،ليست كسانيكه بايدبميرند راآورده ام.عزراييل :بده ببينم.فرشته ليست رابه عزرائيل ميدهدوعزرائيل نگاهي به آن ميكند.عزرائيل:خوب.جون اينكه 95 سالشه رابطور طبيعي بگيرين.اما اين جوونه راتوي تصادف بيارين.وايستا ببينم اكبرآقا قزويني ديگه كيه؟فرشته پستچي:قربان همون قزوينيه كه تا حالا چندنفرو انقدر ازكون كرده كه مردند.عزرائيل:آهان.يادم اومد.خوب يك كار كنيد.ايندفعه يك خوشگله را جلويش ببريد انقدر بكنه كه بميره.اين محمدحسن ديگه كيه؟فرشته:اين رشتيه قربان...اين...عزرائيل:خوب باقيش را نميخواد بگي.يكي از دوست پسرهاي زنش بايد بكشش.فرشته:قربان.بااين عربه چيكاركنيم؟عزرائيل:اون مثل هميشه.فرشته احترام ميگذارد وميرود---پرده دوم:قبر اكبرآقااكبرآقا قزويني ناگهان به خود ميايدوميگويد:آخيـــش آبم اومد.اِ.اينجا كجاست.من كجام؟شماكي هستيد؟نكير:من نكيرم.اينم منكره.خوب بگوببينم اسمت چيه؟-اكبرآقا قزوينينكيربه منكرميگويد:پرونده شماره 1719.شب جمعه.نگاه بكن ببين درموردش چي نوشته اند.منكرنگاهي ميكند وميگويد:اوه.اوه.سابقه ات هم كه خرابه.بگوببينم چطور مُردي؟اكبر آقا:اصلاً شماكي هستيد؟كي گفته من مُردم؟تابه حال هيچ مردي جرات نكرده بامن اينجوري صحبت بكنه.منكر:ميگويم نكير اين خيلي پررويه!عذاب بريزيم براش.نكير:نه بابا!مسوولـيت داره.دفعه قبل واسه اون سيده عذاب ريختي،فرداش 2ماه از حقوقمون را جريمه كردند.اكبرآقا:بريد ببينم بابا.واسه من ميخواهيد عذاب بريزيد.پدرتونو درميارم.(روي آنها ميپرد وبه زور لختشان ميكندودرهمان ابتداي كار به زور هردورا ميكند.)درهمين حين 2فرشته ازكنار قبر اكبرآقا ردميشوند وباصداي داد وبيداد نكيرو منكر ميگويند:كاش زياد عذابش نكنند.اين منكر تازگيها عادت كرده همه را عذاب ميكنه!---پرده سوم:عالم برزخ.ايستگاه اولاكبرآقا كنار محمدحسن رشتي نشسته وداردبه درددل او گوش ميكند.محمد حسن:اونوقت،بااون دوست نامردش گرفتند منو حسابي زدندوانداختند توكمد.اون دوست پسرشم زنمو انداخت(گريه)روي تخت وحسابي گاييدش.تا اينجاش اشكالي نداشت.ولي بعد فكركردند من مزاحمم.آخه منكه باهاشون كاري نداشتم.(گريه)اونوقت منو كشتندو...(گريه)اكبرآقا:غصه نخور.حالا چي.تو كه مُردي.كاري نميتوني بكني.محمد حسن:مگه تو نگفتي ميتوني كاري بكني برگردم تو دنيا.خوب بگو چكار كنم خوب.اكبرآقا:هيچي بايد يك دست به من كون بدي.دوباره برميگردي دنيا.محمد حسن:چطور همچين چيزي ممكنه؟اكبرآقا:خره.توكه نميفهمي.از قديم الايام كير قزويني معروف بوده.تو يك كون بده.ازاين كير معجزات بيشتري هم ديده شده!محمد حسن:جان من؟اكبرآقا:جان تو.محمد حسن واكبرآقا باهم به پشت ديوارميروندو بعدازمدتي صداي سروصدابلندميشود.فرشته هابلافاصله به پشت ديوارهجوم ميبرند وآن دوراجدا ميكنند.يكي ازفرشته ها به اكبراقا ميگويد:ببينم توهموني كه نكيرومنكررا كردي؟اكبرآقا:آره.نميدوني چقدرحال كردند.شما دوست داري ببيني چطوراين كارو كردم بيا اينجا.فرشته:خفه شو.دستورداريم هردوتون راببريم به دادگاه.راه بيفتيد.فرشته هاهردورا سواريك ماشين عجيب ميكنند وبه طرف دادگاه راه ميفتند.---پرده چهارم:دادگاهمنشي دادگاه مشغول قرائت دادخواستي است كه بر ضد جاسم(عرب) نوشته شده:منشي:جاسم فرزند عمر متهم است كه دخترهاي مردم را ميخريده وبراي خودش يك حرمسرا درست كرده.ايشان هرروز بابيش از 10 دختر حال ميكرده.درحرمسراي ايشان 500 دختـر و زن نگهداري ميشدند.برگرفته ازسايت سرخ وسفيدتماشاچيان دادگاه كه همه آدمهايي هستند كه بايد بعد محاكمه شوند:ايول... هوراااا..آفرين....چه خوش اشتها!جاسم(بالهجه عربي):متشكرم .ممنون.منوخجالت نديد.فرشته ها هاج وواج به اين وضع نگاه ميكنند.منشي به خود ميايد وادامه ميدهد:متهم تابحال پرده دخترهاي زيادي رابرداشته است.ايشان هيچوقت به حق خود قانع نبوده وبيشتر ميخواسته.قاضي دادگاه:خيلي خوب.بسه.باقيش راميدانم.متهم بلندشود.بگوببينم دردفاع ازخودت چي داري بگي.جاسم:قربان رفيق ناباب باعث شد .تقصير بابامون هم بود.آخه اونم براي خودش حرمسرا داشت.قاضي:چون اون حرمسرا داشت توهم بايد براي خودت حرمسرا درست ميكردي؟جاسم:به جان شما دست خودم نبود.تاهر دختري راميديدم دوست داشتم بكنمش.قاضي:راي دادگاه.متهم محكوم ميشودكه تا قيامت در بهشت بگردد وحوريها راببيند.اما اجازه ندارد حوري از خودش داشته باشد.جاسم:گوه خورديد.بدبختها.ميرم ميخرم.يواشكي ميكنم(تشويق تماشاچيان)كيرم تو كونت بدبخت...فرشته هاي نگهبان جاسم رابيرون ميبرند.منشي دادگاه ودادستان،قاضي دادگاه رانشان هم ميدهندوباهم پچ پچ ميكنندوهرهر ميخندند.قاضي متوجه ميشودوزير لب با خودش ميگويد:ديگرخسته شدم.اي كاش با استعفام موافقت بشه.وبعد بلند داد ميزند:بگين متهم بعدي را بيارند.نگهبانها اكبرآقا رابه داخل دادگاه مياورند.اكبرآقا روي صندلي مينشيندودر همان ابتداي كار يك چشمك به يكي ازفرشته هاي خوشگل ميزند.منشي دادگاه:اكبر آقا قزويني.ايشان متهم است كه پسرهاي مردم رااز كون كرده وبعضيها راانقدركرده كه مردند.ايشان اينقدر پررو بوده اند كه حتي درقبر به نكير ومنكرهم رحم نكرده وآنهاراهم كرده.باگفتن اين حرف سالن ازصداي تماشاچيان منفجرميشود(اكبري دوستت داريم.اكبري دوستت داريم.)اكبر آقا بلند ميشود وبراي همه دست تكان ميدهد.قاضي دادگاه بادست محكم روي پيشاني خود ميكوبد.وبه نگهبانها اشاره ميكندتا آدمهاراساكت كنند.بعدازساكت شدن نسبي تماشاچيان قاضي ميگويد:متهم دردفاع ازخود حرفي نداري؟اكبرآقا:قربان.راستش تقصيرمانبود.برگرفته از وبلاگ سرخ وسفيدقاضي پس تقصير كي بود؟اكبرآقا:من كيرم با بقيه فرق داره.شماميتونيد خودتون بياييد نگاه كنيد.تاكسي را ميبينه ميخواد بكندش.قاضي بلند ميشودوبه طرف اوميرود.تابه اوميرسداز او ميخواهد كيرش رالخت كند تا بتواند خوب تماشا كند.اكبرآقا كيرش رالخت ميكند وناگهان ميپردروي قاضي وميخواهد قاضي رابكند كه نگهبانها آنها راازهم جدا ميكنند.قاضي پشت سرهم به زمين وزمان فحش ميدهد.تماشاچيان ديوانه شده اندوهي دادميكشند.نگهبانها اكبرآقا رااز دادگاه بيرون ميبرند.منشي ودادستان از خنده به زمين افتاده اندومشغول مسخره كردن قاضي هستند.مدتي طول ميكشد تا نگهبانها بتوانند تماشاچيان را ساكت كنند.قاضي چپ چپ به منشي ودادستان نگاه ميكندوآنها هم ساكت ميشوند.قاضي:بابا اين ديگه كي بود.ديوانه بود.اين بايد زجركش بشه.بذاريد كنار بهشتيها بمونه.اماهيچي از نعمتهاي اونها رابهش ندين تا دق كنه.متهم بعدي را بياوريد.نگهبانها محمد حسن راداخل مياورند.منشي دادگاه پرونده اورا باز كرده وميگويد:قربان.ايشان رشتي هستند.دوست پسر زنش وزنش كشتنش.قاضي:بگو ببينم.چرااينقدر تو دنيا زنت اذيتت ميكرد بهش چيزي نگفتي؟محمد حسن:قربان غلط كردم.اشتباه كردم.شما ببخشيد.بريد هر كار ميخواهيد باخانوم بكنيد.قاضي:خاك توسرت.ميگم چراچيزي نگفتي اونوقت اينجام به گوه خوردن افتادي؟متهم چون دردنيا خيلي زجر كشيده.اينجا ببريدش بهشت. 10 تاحوري هم بهش بديد.نگهبانها محمد حسن رابيرون ميبرند.---پرده چهارم:قصر محمد حسن.محمد حسن وحوريها كنار استخر در حياط قصرمحمد حسن نشسته اند ودارند باهم حال ميكنند.اكبرآقا وجاسم هم پشت ديواري ايستاده اند ودارند ازلاي در ديد ميزنند.محمد حسن مشغول صحبت كردن با حوريهايش است.محمد حسن:آره بخور...بخور..خوب ميخوري...خوب بعد چي شد؟ژيلا:آره ديگه.بعدبهش گفتم شوهرمن خيلي خوشگلتره.بهت اصلا محل هم نميدم.خاك توسر عرب بود.ميگفت اسمش جاسمه.محمد حسن:حالا گناه داشت.زياد اذيتش نميكردي.شماهمه تون ميتونيد راحت باشيد.من غيرتي نيستم.رويا:اِوا خاك عالم.من تورو دوست دارم.هيچ مردي كيرش به اين خوشگلي نيست.(به حوري اي كه دارد كير محمد حسن را ميخورد ميگويد):بسه ديگه مينا.چقدر ميخوري.نوبت منه.مينا:من كه هنوز كم خوردم.تازه هنوز آبش نيومده.محمد حسن:عجيبه كه اينجاهر چي آبم مياد بازم كمر دارم.اينها همش بخاطر شما شيطونهاست(حوريها ميخندند)غزاله:تازه كجاشو ديدي.هرچي ماروبكني بازم كمرداري.چون تو بهشت كسي كمرش خالي نميشه.محمد حسن يادته ديروز منو ازكون كردي؟محمد حسن:آره.چه حالي داشت.غزاله:ميخواستم بگم كونم داره مُدمُد ميكنه.نميشه بازم بكني؟شراره:اِ.نوبت من بود.غزاله بازكه پررو شدي.قرارشد نوبت نوبتي باشه.محمد حسن نگاهش كن.محمد حسن:جان عزيزم(آخ چه خوب ميخوره).اشكال نداره.جفتتونو ميكنم.شيلا:پس ما چي؟همش اينها رو ميكني.اصلاً تومنو دوست نداري.هميشه ازهمه كمترمنو ميكني.محمد حسن:به جان تو قسم من دوستت دارم.شيلا:پس اگردوستم داري پاشو همين الآن منو بكن.مينا:نه.الآن نوبت من بود.محمد حسن مگه خودت نگفتي انقدر بخورم تاآبت بياد.محمد حسن:خوب راست ميگه.من بهش همينو گفتم.سوسن كونش رالخت ميكند وبه طرف محمد حسن نشانه ميرود و ميگويد:نگاه كن محمد حسن چه كون سفيديه.نميكنيش؟محمد حسن كيرش رااز دهان مينا بيرون مياورد وميگويد:اِي كه فداي تو بشم من.وكيرش راتا ته داخل كون سوسن ميكند.مينا بازهم ول نميكند وشروع به خوردن كون محمد حسن ميكند.بقيه بلند ميشوند ومحمد حسن را ميمالونند.ليلاو الهه وشيما هم مشغول رقصيدن وساززدن ميشوندودر همانحالت بدن خودشان را لخت ميكنند ومشغول رقص سكسي ميشوند.اكبرآقا وجاسم ناگهان صداي پايي ميشنوندوبراي همين فرار ميكنند.دربيرون قصر كم كم مي ايستند وبه پشت سرشان نگاهي كرده ووقتي مي بينند كسي نيست مشغول حرف زدن ميشوند.جاسم:وُلك.اين محمد حسن هم عجب شانسي داره.يادخودم تو دنيا افتادم.ولي يكي از حوريهاي اين مي ارزه به تمام اون دخترها.ديدي چه ناز صحبت ميكرد.من تو دنيا با 10 نفرباهم حال كردم.اماآبم خيلي دير ميومد.اينجا از صحبت كردن اين حوريه آبم اومد.برگرفته از سايت سرخ وسفيداكبرآقا:اينهارا ولش كن.كون اون سوسنه را ديدي؟لامصب عجب كوني داشت.چقدر سفيدبود.اينقدر كون كردم تا به حال كون به اون قشنگي نديدم.جاسم:من ديشب خواستم مُخ يكي از حوريهايش را بزنم.اما لعنتي خيلي زرنگ بود نذاشت.اكبرآقا:چيكاركنيم جاسم.من دارم ديوونه ميشم.ميدوني چند وقته كون نكردم؟جاسم:ميدوني كه منم باهات همدردم.راستي بيا بريم مركز كمكهاي زنده ها.ببينم زنهام ازدنيا برايم چيزي فرستادند يا نه.اكبرآقا:خوش بحالت.اونهمه زن داشتي.حتماً حسابي برات چيز فرستادند.من بدبخت چي بگم.فقط مردها را ميكردم.اونهام ازاينكه مُردم حسابي خوشحال شدند.اصلاً من روي يك آلمانيه بودم كه مُردم.نميدوني چقدركردمش.ولي ديگه بدنم طاقت نياورد.جاسم:بازخوبه تو روي كون بودي كه مُردي وُلك.خوش بحالت.من چي بگم كه شب خواب ديدم كيرم نصفه شده.ازناراحتي سكته كردم.صبح بلند شدم ديدم تو اين خراب شده ام.اكبرآقا وجاسم به مركز كمكهاي زنده ها ميرسند وبه طرف مسوول آنجا رفته واسم خودشان را ميگويند.فرشته مسوول تا اسم اكبرآقا را ميشنود بلافاصله خودش را جمع وجور ميكند.اين به اين دليل است كه تازگيها همه فرشته ها ازاكبرآقا ميترسند.همه جا پيچيده كه مردي آمده كه به فرشته ها هم رحم نميكند.فرشته مسوول:من نوكرتونم اكبرآقا.راستش براي شما يك بسته رسيده ولي براي آقا جاسم نه.جاسم:چطورهمچين چيزي ممكنه؟من 100 تازن داشتم.يعني يكي ازاونها به فكرم نبوده؟عجب نامردهايي هستندها!اكبرآقا:حالا اين بسته را كي فرستاده؟فرشته مسوول:صبركنيد فيلمش هست.الآن ميذارم ببينيد.فرشته به طرف كامپيوتر ميرود ودكمه اي راميزند.ازتلويزيون عكس يك پسر خوشگلي پخش ميشودكه كنار قبراكبرآقا نشسته وحرف ميزند.پسر خوشگل:كجايي اكبرآقا دلم برات تنگ شده.نميدوني چقدر بي تو احساس تنهايي ميكنم.خيلي وقته كسي به كونم نگذاشته.(گريه)به جان تو هويج،دسته بيل،همه چي راامتحان كردم.اما هيچكدوم كيرتونميشه.(گريه).اكبرآقا كاشكي ميمردم وباتو اون دنيا بودم.به خدا طاقت دوري تو ندارم.چندروز پيش خونه كيانوش بابچه هاحرف توبود.همه داشتند ازكيرتو تعريف ميكردند.خيلي برات گريه كرديم.آخه كجايي؟اون دنيا هم كون ميكني؟(گريه).اكبرآقا منكه كاري ازدستم برات برنمياد.فقط ميتونم همين فاتحه رابرات بخونم.(فاتحه ميخواند).اما به جان تو ديگه طاقت نداشتم.اومدم بگم ديگه خيلي بهم فشاراومده.ديروز داداشت را ديدم.گفت يكسر برم خونه شون.ميدونم هيچ كيري،كير تو نميشه.اما چكاركنم مجبورم.به خدا نميخوام بهت خيانت كنم(گريه).اما توهم درك كن ديگه.(دوباره فاتحه ميخواند).خوب ديگه اكبرآقا.تنهات نميذارم بهت قول ميدم دوباره بهت سر بزنم.بايدبرم.خداحافظ.(فيلم تمام ميشود.)اكبرآقا:مگه همين كونيها به فكر ماباشند.بقيه كه انگارنه انگار.خوب حالا اين فاتحه اش براي ما چي شده؟فرشته مسوول:ايشون براي شما 2 تا فاتحه خوندند.كه درمجموع ثوابش خيلي زياد ميشه.اما چون شما بهشتي نيستيد ما ترجيح داديم كه به جاي اينكه ثوابش را بهتون بديم،از گناهانتون كم كنيم.اكبرآقا:يعني هيچي به من نميديد؟نه.توانگار زبون آدميزاد سرت نميشه.(شروع ميكند شلوارش را دربياورد كه فرشته سراسيمه ميگويد:باشه.باشه.ميتوني يك آرزو بكني.همونجا برآورده ميشه.فقط يادت باشه چيزي كه آرزو ميكني دوام نداره.يعني زودتموم ميشه.اكبرآقا ناراحت و عصباني بيرون ميرودوجاسم هم به دنبالش ميرود.اكبرآقا ميگويد:ميبيني چي وضعيه.آخه يك آرزوي موقتي به چه دردمن ميخوره؟فوقش بگم يك كون برام حاضربشه.هنوز آبم نيومده ميره.چه فايده داره خوب.جاسم:اتفاقاً اين خيلي ميتونه مفيدباشه.اكبرآقا:كُس خول.شراب بهشتي خوردي؟مستي ها!اصلاً به هيچ دردي نميخوره.جاسم:اتفاقاً انگار تويي كه مستي.توميتوني ازاين فرصت بهترين استفاده رابكني.يك كم فكركن.مگه من وتو دوست نداريم حوريهاي محمد حسن را تور كنيم؟اكبرآقا:خوب.چه ربطي داره به اين آرزو.جاسم:آها.اينجاست كه ميگم آرزوت به دردمون ميخوره.قبول داري كه حوريهاي محمد حسن فقط به حرف محمد حسن گوش ميكنند؟اكبرآقا:خوب كه چي؟جاسم:نقشه اينه:توآرزو ميكني شكلت عين محمدحسن بشه.اونوقت من ميرم و حواس محمدحسن را پرت ميكنم.ميكشمش بيرون.اينجانوبت تويه كه بري داخل وخودتو جاي محمد حسن جابزني وبه يكي ازاون حوريها بگي كه دنبالت بياد.تا وقتيكه شكلت مثل محمد حسن باشه كه اشكالي نداره.اماتا ديدي شكلت داره تغيير ميكنه بلافاصله ميريزيم سر حوريه ميدزديمش،ميبريمش كوه الماس.اونجا يك غارداره كه ازش شيرموز بيرون مياد.هيچكس فكرشو نميكنه كه كسي بره اونجا.حوريه را اونجا ميندازيم وحسابي حالشو ميبريم.اكبرآقا:خوب محمد حسن وقتي فهميد بلافاصله خبر ميده كه.اونوقت ميايند جامونو پيدا ميكنند.ميگنداين حوريها همه ردياب داخل بدنشونه.جاسم:محمد حسن چيزي بگه؟عمراً اون هيچي نميگه.بابا رشتيه.يادت رفته؟اكبرآقا:نقشه بدي نيست.ازكِي دست بكار بشيم.جاسم:فردا صبح.اول بايد بريم غارو درست كنيم.بعديك مقدار خرت وپرت لازم دازيم مثل طناب واينجور چيزها.بايد بريم ببينيم از كجا ميتونيم پيدا كنيم.---پرده پنجم:قصر محمد حسنمحمد حسن وحوريها باهم نشسته اند ودارند صحبت ميكنند.شيما:همه قبول دارند كه سينه هاي من واقعا قشنگه.توهرچي باسينه هاي من بازي كني خسته نميشي.غزاله:محمد حسن اين خاويارها راامروز آوردند.نميخوري؟محمد حسن:نه.من اصلا ميل ندارم.بسكه خوردم مُردم.الهه:يعني الآن ديگه سير شدي؟نميتوني سينه هاي منو بخوري؟محمد حسن:بيا يك كاركن.دوباره به غزاله بگو سينه هاي تورو بخوره.من دوست دارم نگاه كنم.(غزاله والهه به هم ميپرند)شيلا:محمد حسن ميتونم بالاي تخمهات رو بخورم؟محمد حسن:آره.بيا بخور.نميدونم چرا تازگيها كيرم همش بايد تويك چيزي باشه.يك لحظه كه تويك سوراخ نباشه انگاريك چيزي كم دارم.شيلا كيرمحمد حسن رالخت ميكند.همه تا كيرمحمد حسن راميبينند يك آه شهوت انگيز ميكشند.رويا:فداش بشم چه خوشگله.نگاهش ميكنم كيف ميكنم.سوسن:واي نگو.آب كُسم راه افتاد.ژيلا:شيلا تروخدا بذار منم بخورم.به خدا ديگه طاقت ندارم.شيلا همانطوركه ميخورد:نميخوام...اِ...مال خودمه.همش ازمن ميگيرند.اصلاً ازديروز تا به حال نخوردمش ميخوام بخورمش.مينا شروع ميكند به خوردن سينه هاي محمد حسن.محمد حسن دراز ميكشدوميگويد:كار ماشده كردن شما.چندوقته نرفتم توي اين جشنهاي سيد كاظم.پس فردا حرف درمياد اين محمد حسن تازه بهشت رسيده حوري نديده است.ميگندشبها به نفري صدتا حوري ميده.حوريها حسوديشان ميشود وليلا شروع ميكند به گريه:نميخوام من همين الانش به اينها حسوديم ميشه.اگرتوبري سراغ اون 100 تا كه دق ميكنم.محمد حسن:نه.فدات بشم.نميرم گريه نكن(ليلا ساكت ميشود).شيما:ميخواي تلويزيون راروشن كنم.ميتوني ببيني تو خونه سيد كاظم چه خبره.محمد حسن:نه بابا.ولش كن.لخت بشيد ميخوام بكنمتون.حوريها همه باهم:هوراااا...!شراره:محمد حسن،اول من.باشه؟ناگهان يكي از نگهبانها به داخل قصر ميايدو ميگويد:قربان.مردي به نام جاسم باشما بيرون قصر كاردارد.چه امرميفرماييد؟حوريها همه باهم:اَه ه ه ه...محمد حسن.محمد حسن:باوركنيدنميشه.زود برميگردم.زشته.برم ببينم اين چيكارداره.(بلند ميشود وبه بيرون ميرود).جاسم كناري ايستاده ومنتظر است.اكبرآقا كه ديگر با محمد حسن مو نميزند،بلافاصله به داخل قصرميرود.محمد حسن به طرف جاسم ميرود وميپرسد:خوب.زودباش بگو چكارداري.كارواجب دارم.بايد زود برگردم.جاسم:راستش محمد حسن جان،اومده بودم معذرت خواهي.بخاطر اوندفعه كه ژيلا را ميخواستم جوركنم.محمد حسن:اشكالي نداره.شما صاحب اختياريد.به بقيه هم چيزي ميگفتيد موردي نداشت.جاسم:نه.آخه من نبايد اون حرف را به ژيلا ميزدم.ولي خوب خودتون ميدونيد همه حوري دارند ولي مانداريم.بعضي وقتها به ماخيلي فشار مياد.براي همين دست خودمون نيست.محمد حسن:آخِي.جان.غصه نخور.باوركن اگرممنوع نبود يك حوري بهت ميدادم(سرش رادرگوش جاسم ميبرد وآهسته ميگويد):اصلاً نميتونم از پسشون بربيام.هرچي ميكنمشون بازم ميخواهند.جاسم كيردرازش شق ميكند واكبرآقا را ميبيند كه دست ژيلا راگرفته ودارد خارج ميشود.براي همين ازمحمد حسن خداحافظي ميكند وجيم ميشود.محمد حسن به داخل اطاقش برميگردد.حوريها:اِ.پس ژيلا كو؟محمد حسن:ژيلا؟مگه بامن بود؟شيما:آره.توبودي الآن اومدي نفري يك انگول ازكون ماكردي.بعدژيلا روبا خودت بردي.محمد حسن به فكرفرو ميرودويك چيزهايي دستگيرش ميشود.اما چون رشتي است گندش رابالا نمياورد.محمد حسن:اونو فعلا پي يك كاري فرستادم.خوب حالا كي دوست داره اول كيرم بره تو كسش؟دستشو ببره بالا.حوريها جيغ ميكشند وبه روي محمد حسن ميپرند.---پرده ششم:نزديك غارشيرموزژيلا:محمد حسن مطمئني كه اينجا جاي خوبيه؟آخه من ميترسم.اكبرآقا:آره عزيزم.مگه دوست نداري تنها تورو بكنم؟خوب منم ميخوام باخودت تنها حال كنم ديگه!ژيلا:آخ جون.دلم خيلي براي كيرت تنگ شده.پس كِي ميرسيم؟اكبرآقا:ديگه كم كم ميرسيم بالام جان.ژيلا ميزند زير خنده وميگويد:بالام جان ديگه يعني چي؟اينو ازكجا يادگرفتي؟واقعاً كه توچقدر بلايي محمد حسن.اكبرآقا:هيس.كمتر سروصدا كن.الآن يكي ميادها!ژيلا:خوب بياد.گناه كه نكرديم.اينجا همه آزادند قشنگ من.فداي اون كيرنازت بشم.راستي اصلاً خوب كاري نكردي اين جاسم را پشت سرمون راه انداختي.يادت رفته ميخواست بامن چكاركنه؟اكبرآقا:اشكال نداره.چيزي نگو.ژيلا:چشم.فقط بگو كِي ميرسيم.آخه خسته شدم.نميدوني چقدر پاهاي من لطيفه؟كپلهام دردگرفت.اكبرآقا ازديواره غار بالا ميرودودست ژيلا را ميگيردو ميكشد بالا وميگويد:بيا،رسيديم.ژيلا:واي اينجا چقدر تاريكه(دستهايش رابه هم ميزندوناگهان همه جا روشن ميشود)خوب اينم از اين.خوشت اومد؟اكبرآقا:ايول.يك كاري كن هميشه روشن بمونه.جاسم به داخل غار ميايد وبه اكبرآقا نگاهي ميكند.ژيلا:اِ.بازكه تو اومدي تو.برو گمشو بيرون.محمد حسن نگاهش كن.اكبرآقا:بذار باشه.من بهش گفتم بياد.ژيلا نگاهي با تنفر به جاسم ميكند وميگويد:باشه.فقط بخاطرتو.محمد حسن چرا دماغت اين شكلي شده؟قيافه ات يك جوري شده ها!اكبرآقا:عيبي نداره.خودم خواستم اينجوري بشه.ژيلا به صورت اكبرآقا كه كم كم تغيير ميكند نگاه ميكند وناگهان جيغ بلندي ميكشد:محمد حسن...كمك...محمد حسن...اينها منو دزديدند.محمد حسن...كجايي(جيغ).محمد حسن.اكبرآقا وجاسم به طرف او هجوم مياورند ودستها وپاهايش را ميبندند.ژيلا:برين گمشين.كثافتها..به من دست نزن...محمد حسن...ترو خدا...آي نكن..نميخوام..چيكار ميخواي بكني؟اكبرآقا:چيه؟مگه مال ما خار داره؟اينقدر منت اون پسره اكبيري را ميكشي تا بكندت.اونوقت ما 2 تاييم جيغ ميكشي؟ژيلا به گريه ميفتد:نه.من محمد حسن خودمو ميخوام.بريد گمشيد...نميذارم بامن كاري بكنيد.اكبرآقا:جاسم تو اول ميكني يا من بكنم؟جاسم:من ميكنم.جاسم كير درازش را درمياورد وروبروي صورت ژيلا ميگيرد.ژيلا ميگويد:اَه اَه.چقدر كثيفه.واقعا كه كير محمد حسن ازش خوشگلتره.جاسم:توهين نكن.اون پسره باكير 2سانتي اش ازمن بهتره؟ميدوني چندتا زن ازاين كير تعريف كردند؟ژيلا:بدبخت.كيرت كير نيست.شلنگه.كير محمد حسن عين ليسك ميمونه.هر وقت ميكردم تو دهنم مزه آبنبات ميداد.جاسم به ژيلا حمله ميكند و مشغول كردن او ميشود.ژيلا شروع به جيغ وداد ميكند.اكبرآقا به بيرون غاررفته ومواظب است كه كسي نيايد.بعداز حدود 20 دقيقه جاسم ميايد وبه اكبرآقا ميگويد:من كردم.حالا نوبت تويه.فقط زود بكن من بازم ميخوام بكنم.اكبرآقا:من ميخوام از كون بكنم.بيا كمك كن برش گردونيم.ناگهان صدايي ازدرون غار ميايد.در همين فاصله كه آنها ژيلا را تنها گذاشته اند ژيلا بوسيله تله پاتي با حراست بهشت تماس گرفته وگفته است كه اورا دزديده اند.ظرف چند ثانيه تمام دور واطراف پر از فرشته هاي بسيجي ميشود.يكي ازآنها به طرف جاسم ميرود واورا به زمين انداخته وبه دستانش دستبند ميزند.دور وبر اكبرآقا شلوغ است.اماهيچكس جرات نميكند به او حمله كند.چون آوازه كارهايش دربين فرشته ها پيچيده.يكي از بسيجيها به طرف اكبرآقا ميرودكه اكبرآقا به طرفي پرتش ميكند.اكبرآقا:جاسم.كيرم تو كونت.چرا تنهاش گذاشتي؟حالا چه خاكي تو سرمون بريزيم؟يكي از بسيجيها كونش را لخت ميكند وبه طرف اكبرآقا ميگيرد.اكبرآقا حال خودش را نميفهمد وناگهان به طرف او ميدود.اما تا ميخواهد به او برسددرتله اي گير ميفتد ودستگير ميشود.يكي از فرشته ها با ژيلا از غار بيرون ميايند.رييس فرشته ها از ژيلا ميپرسد:شما خوبيد؟وژيلا جواب ميدهد:از محمد حسن چه خبر؟اون كجاست؟سلامته؟---پرده هفتم:دادگاه ويژه محكومينجاسم واكبرآقادر حاليكه شديداً ازشان محافظت ميشود،دستبند به دست درگوشه اي نشسته ودادستان مشغول صحبت است.دادستن:واين 2 نفر آنقدر پست بودند كه حتي دراين دنيا هم ازكارهاي خوددست برنداشته ويكي ازحوريهاي يكي از بهشتيان را دزديده اند.من از قاضي محترم دادگاه تقاضاي اشد مجازات رابراي ايشان دارم.قاضي دادگاه:متهمين قيام كنند.(جاسم واكبرآقا بلند ميشوند.)قاضي دادگاه:شما به اتهام برهم زدن نظم عمومي بهشت،دزديدن يك حوريه بهشتي،مطيع مجازات خود نبودن،محكوم ميشويد به عذاب ابدي در قعر...ناگهان دردادگاه بازميشودوفرشته اي دادميزند:صبركنيد.(همه ساكت ميشوند)برگرفته از سايت سرخ وسفيدقاضي دادگاه:شما كي هستيد كه نظم دادگاه را به هم ميزنيد؟فرشته تازه ازراه رسيده:من ازطرف خدا با حكمي ويژه آمدم.همه بلند ميشوند وبااحترام مي ايستند.فرشته به طرف قاضي ميرود.قاضي جاي خود را به او ميدهد.فرشته شروع به خواندن حكم ميكند:فرشته:ازآنجاييكه شما دونفر بسيار بامزه 1 حوري بهشتي را دزديده ايد،طوريكه من به كارشما بسيار خنديدم.ازگناه شما گذشتم.وچون دلم به حال شما سوخت،به هركدام 100 حوري زيبا عطا فرمودم.وچون محمدحسن رشتي هم با گذشت ازيك حوري به بقيه درس از خود گذشتگي داد به اوهم 200 حوري داده بشود.امضا.خداي بزرگهمه شروع به دست زدن ميكنندوجاسم واكبرآقا هم را درآغوش ميگيرند.اماناگهان جاسم يكي 
محكم درگوش اكبرآقا ميزند.چون اكبرآقا موقع بغل كردنش دستش راروي كون جاسم ميگذارد



زندگی، ترس و دیگر هیچ



سر منشاء همه بدبختی های ما ترس ،ترسی که کاملا ریشه تو تربیت غلط ما داره و بیشتر از اینکه اکتسابی باشه انتسابیی
میترسم یه لحظه تنهاش بزارم گریه کنه
میترسم اگه پیش دبستانی غیر انتفاعی نفرستمش پایه اش واسه اول ابتدایی ضعیف شه
...میترسم اگه معدلش۲۰ نشه واسش عادت شه درس نخون بار بیاد
میترسم تیز هوشان قبول نشه یا حداقل مفید یا البرز
میترسم بفرستمش تو کوچه بازی بلا ملا سرش بیارن
میترسم خودش بره مدرسه خودش بیاد واسه همین هر روز میبرمش میارمش
میترسم دبیرستان غیر انتفاعی نره کنکور قبول نشه
میترسم دختر های دانشگاه یا بر عکس پسرا دانشگاه بشینن زیر پاش از راه به درش کنن
میترسم کارم و از دست بدم
میترسم اعتراض کنم اخراج شم
میترسم بیکار شم ، بی پول شم
میترسم آبروم بره یا دیگران در مورد من فکر غلط بکنن
میترسم رفیقم ازم ناراحت شه ولم کنه تنها شم
میترسم...
همه زندگی ما رو ترس گرفته ترسی که از بچگی تو جونمون کردن و ما خیلی توش دخیل نبودیم همینه که نسل بابا هامون بهتر انقلاب میکردن و بهتر میرفتن رو مین ولی ما اکثرمون نسل اعتراض فیس بوکی هستیم و ازمون زیاد بخار بلند نمیشه به نظرم حکومت از اولش با نقشه ما رو ترسو بار آورد شاید فکر میکرد یه روز کار به اینجا بکشه قاطی واکسن هایی که تو بچگی به ما میزدن واکسن ترسو بودن هم به ما زد تا خیالش راحت شه که از نسل ما بخاری بلند نمیشه

۱۳۹۷ فروردین ۱۳, دوشنبه

توهمات ذهن های پریشان (1)

در اینجا میخواهم نقطه نظرات برخی دین داران را برای توجیه بی خردی خود بیاورم. با خواندن این پستها که در شبکه های اجتماعی اورده شده اند خودتان به کند ذهنی این افراد پی خواهید برد.




- قدرت شفا دهنده شلاق بر بدن انسان !